وادی خاموشان

بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه به آن می نگری

 
گفتگوی جذاب و خواندنی پرویز پرستویی با دویچه‌وله آلماناز مثلت بیهودگی تا رنج بازیگری
خلاصه مطلب : پرویز پرستویی بازیگر مطرح سینمای ایران که این روزها برای اکران ویژه فیلم «سیزده 59» همراه با عوامل آن به کشور آلمان سفر کرده است، از فردیت، از جهان خود، ازعرصه بازی، از تعهد بازیگر و از لذت و رنج نقش آفرینی سخن می‌گوید. شرمی که در مرور کارنامه سینمایی‌اش، جای خود را آهسته و در طول گفت‌وگو، به آمیزه‌ای از اعلام سربلندی و احساس مسئولیت می‌سپارد.

  آقای پرستویی اسم و فامیل شما با «پر» شروع می‌شود. تا به‌حال در زندگی یا کار هنری‌تان از این «پر»ها استفاده‌ی بهینه کرده‌اید، دست‌کم برای دور زدن یا پریدن از روی چیزی یا حتی پرپر زدن؟

پرویز پرستویی: بله. پاراگلایدر سوار شدم، هواپیما سوار شدم یا خودم پشت بعضی هواپیماهای کوچک نشسته‌ام! اصولا پرواز را خیلی دوست دارم. پرواز کردن پرنده را بارها و بارها تماشا کرده‌ام. حسی که در پرواز وجود دارد، حس خیلی غریبی است.

در هیچیک از کارهایتان احساس پرواز کرده‌اید؟ یعنی از ایفای نقشی آنقدر راضی بوده باشید که انگار پر در آورده‌اید؟

بله. اصولاً من در شروع هر کار فکر می‌کنم که این فیلم چه چیزی به من اضافه می‌کند. خیلی هنرپیشه‌ها هستند که فقط قرار است بازیگر باشند و با هیچ جهان دیگری ارتباط ندارند. اما همین جهان دیگر است که مرا به بازیگری کشانده است. انگیزه خیلی‌ها از بازیگری این است که دیده شوند و به آن‌ها توجه شود. اما وقتی از من می‌پرسند انگیزه شما از بازیگری چیست، می‌گویم درد!

من در محیط و منطقه‌ای زندگی کرده‌ام که پر از درد و زیر خط فقر بوده. همیشه احساسم این بود که این بغض فروخورده‌ای را که دارم، چه جوری می‌توانم بیرون دهم. من در آن محیط، حتی حق تماشاکردن تلویزیون را نداشتم و از پشت شیشه‌های قهوه‌‌خانه‌ها تلویزیون می‌دیدم. البته قهوه‌خانه جای امنی برای کودک دوازده سیزده ساله‌ای مثل من نبود.

در من جوششی وجود داشت و با توجه به شرایط زیستی خودم احساس می‌کردم باید این جوشش را بیرون بریزم. شاید من فریاد زدن را از نمایش‌های خیابانی، معرکه‌ها و تعزیه‌ها یاد گرفته باشم. در چهارده‌سالگی وقتی معلمم از من پرسید برای چه می‌خواهی بازیگر شوی، می‌خواهی جای کدام هنرپیشه باشی، گفتم من اصلاً نمی‌خواهم جای کسی باشم. بازی کردن را دوست دارم. این که از خود خارج شوی و تبدیل شوی به کسی دیگر را دوست دارم.

شما از درد و فقر صحبت کردید. آیا خود را هنرمند متعهدی می‌دانید؟ اصلا چه تعریفی از تعهد دارید؟

من از همان اوایل نوجوانی فشارهایی را احساس می‌کردم. نوع زندگی خانواده‌ام و محیطی که در آن بودم، همه در من تلمبار می‌شد. عالم بازیگری به نظر من یک‌جور سیر و سلوک است و بعد در جامعه هم خود‌بخود نگاه آدم دقیق‌تر و عمیق‌تر می‌شود. بعد ناهنجاری‌ها را می‌بینی، نابسامانی‌ها را می‌بینی. حتی شادی‌ها را می‌بینی. اصلاً قرار نیست همه‌اش به اصطلاح سیاهی باشد. نه، اصلاً شیرینی‌های زندگی را آدم می‌بیند. من کار طنز هم کرده‌ام که تماشاچی برای آن ریسه رفته است.

وقتی می‌بینی به آن چیزی که داری می‌گویی توجه می‌شود و این ارتباط وجود دارد، خود به‌ خود مسئولیت‌هایی را احساس می‌کنی. دیگر یک آدم معمولی نیستی که فقط همان مثلث کار و پول و زندگی را داشته باشی. من از یک‌جایی دریافتم که این مثلت برای من بیهودگی است.

یک زمانی آن قدر اسم خودم را تکرار کردم که به پوچی مطلق رسیدم. چرا اسمم شده پرویز؟ یعنی چی، به چه معنا؟ احساس کردم باید هویت داشته باشم. احساس کردم که باید کاری انجام دهم، خدمتی بکنم. یک شرح وظایفی برای خودم داشته باشم، پیش از آن‌که بخواهم شعار بیرونی برای خلق بدهم.

احساس می‌کردم یک چیزهایی کم دارم و باید بروم کنکاش کنم و خیلی قضایا را فراگیرم. شاید من اولین کسی بود که در ایران در اولین سالی که جشنواره رقابتی بود، جایزه گرفتم. در اولین مصاحبه‌ای که با من کردند، پرسیدند که شما چه احساسی دارید؟ گفتم، امیدوارم بیکار نشوم و علتش را هم گفتم. گفتم که من الان دیگر احساس می‌کنم مسئولیت دیگری دارم و این سیمرغی که به من داده‌اند، حکایت آن است که باید یک جاده بی‌انتها را بروم.

من به این دریافت‌ها رسیده‌ام و این‌ها همه توشه راه من هستند. با خودم درگیرم و می‌گویم اگر یک کاری بتواند به من اضافه کند، اول برای خودم باشد. من با مخاطبم خیلی ارتباط دارم. این‌طور نیست که خودم را در کوچه و خیابان پنهان کنم تا من را نبینند که مبادا مزاحم من شوند. اتفاقا من می‌روم مزاحم آن‌ها می‌شوم.

در واقع آن تعهدی که دارید از آن صحبت می‌کنید، زندگی کردن با مردم از قشرها، از نسل‌ها و طرز فکرهای مختلف است و شما با نقش‌هایی که ایفاء می‌کنید، خودتان را به زندگی آن‌ها پیوند می‌دهید؟

بله، کاملاً! من فیلم «آژانس شیشه‌ای» را کار کردم. خودم همدانی هستم و رفتم آنجا که جشنواره‌ی دفاع مقدس در همدان قرار بود به من جایزه دهد. وقتی من رفتم و پا گذاشتم به سینمای همدان، ۱۰ روز بود که «آژانس شیشه‌ای» آنجا در کنار جشنواره اکران بود. مردم ازدحام کرده بودند و اول وقتی مرا دیدند، خیلی ابراز احساسات کردند.

بعدش دیدم از ته سالن یک نفر با دو عصا و با بدبختی دارد به طرف من می‌آید. من هم رفتم طرفش. نیم‌متر مانده بود به او برسم که عصا را انداخت و افتاد توی بغل من. او گریه کرد، من گریه کردم. دم گوشش گفتم، چکار می‌کنی؟ چرا ما را خراب‌مان کردی؟ گفت، من خود عباس‌ام! عباسی که در آژانس شیشه‌ای ترکش توی گلویش هست و می‌خواهد بمیرد. گفتم، یعنی چی خود عباس‌ام؟ گفت، فقط اسمم فرق می‌کند. من ترکش توی بدنم هست، کمیسیون پزشکی تشکیل شده، باید بروم لندن. ولی من را نمی‌فرستند. ولی یک اتفاقی در من افتاده. گفتم چی؟ گفت، من در واقع به ضرب و زور قرص و دارو زنده‌ام. وقتی پایم را از خانه می‌گذارم بیرون، نمی‌دانم پنج دقیقه‌ی دیگر می‌خورم زمین یا ۱۰ دقیقه‌ی دیگر. اصلاً امید به برگشت من ندارند. اما این فیلم باعث شد اتفاقی در من بیفتد. مدیر سینما لطف کرده و من را بیرون نمی‌کند. ۱۰ روز است که از صبح میآیم سینما و تا شب آژانس شیشه‌ای می‌بینم و این موجب شده من ۱۰ روز داروهایم را قطع کنم.

یعنی فیلم به عبارتی داروی او شده بود.

بله. خب چه چیزی مهم‌تر از این؟ اینجاست که من می‌بینم چه وظایف سنگینی دارم، چه مسئولیت سنگینی‌ست. پس هنر آن قدر وسیع و ژرف است که می‌تواند زندگی یک انسان را نجات دهد. متاسفانه اکثر فیلم‌های‌ما الان درگیر سوژه‌های دم دستی شده‌اند که حتی وقت پرکن هم نیستند. من فکر می‌کنم که امروزه مردم ایران با پروسه‌ای که طی کرده‌اند، انقلاب، جنگ و پس لرزه‌های جنگ و بعد بقیه مسائلی که همین طوری می‌آید جلو، هنوز حال خوب خودشان را شاید پیدا نکرده‌اند. فراغتی پیدا نکرده‌اند که به یک آرامش کامل برسند.

آن وقت من هنرمند وظیفه‌ام در قبال این مردم چیست؟ هر جای دنیا من فکر می‌کنم، این اصلاً خاص ایران نیست که هنرمند یک شرح وظایف خیلی سنگینی دارد. ما می‌توانیم یک بیمار را نجات دهیم، لبخندی گوشه‌ی لب کسی بنشانیم. خیلی سخت است خنداندن آدمها در خیلی از مواقع. خیلی سخت است اشک آدم را درآوری. ما اگر بتوانیم این ارتباط را داشته باشیم، خیلی وضع خوبی خواهیم داشت. در هر جای دنیا.

هنرمند می‌تواند با گرفتن هویت نقش‌هایش خودش دچار بحران هویت شود؟ برای شما چنین چیزی پیش آمده؟

خیلی پیش آمده. یعنی من خیلی با خودم درگیر شده‌ام. اصلاً بگویم که واقعا زندگی آرامی ندارم. من در طول شبانه ‌روز شاید سه ساعت بیش‌تر نمی‌توانم بخوابم. آن سه ساعت هم انگار مثل تکنولوژی امروز فقط موبایلم را شارژ می‌کنم. والا خواب اصلاً توی زندگی من وجود ندارد. این شاید بد باشد، ولی گفتم ممنونم از خدا، چون من را به این ابزار مسلح کرده و این اتفاق افتاده است. من بارها گفته‌ام که ما خیلی راحت می‌توانیم بدون دعوت برویم توی خانه‌های مردم. هیچ کس نمی‌تواند این کار را بکند. ما راحت می‌توانیم برویم توی خانه‌های مردم و این خیلی نعمت بزرگی‌ست.

اما اول جوری گفتید که انگار این باعث آزار شماست و نمی‌توانید خوب بخوابید و آرامش ندارید.

نه، اصلاً دوست دارم. حالا دیگر کلیشه‌ای شده که بگوییم من عاشق بازیگری‌ام. من خودم با خیلی از جوان‌ها برخورد می‌کنم که می‌بینم تمام دغدغه‌شان این شده که علی دایی شوند یا مثل فلان هنرپیشه، چون عشق دیده شدن اصلاً در همه انسان‌ها وجود دارد. البته ما آدم داریم که مثلاً ۱۰تا برج توی مملکت‌دارد، ولی اصلاً دیده نمی‌شود. چه جوری بگوید من ۱۰تا برج دارم تا لذتش را ببرد. ولی من فکر می‌کنم که ۱۰تا چیه، صدهزارتا برج دارم. یک فیلم کار می‌کنم، می‌بینم توی خیلی خانه‌ها، بعد از قرآن و حافظ و خیام فرض کنید یک فیلم مارمولک هم هست. یا مثلاً یک فیلم آژانس شیشه‌ای هم هست. من همیشه به هنرجویانی که در کنارم بودند، ‌گفته‌ام که اصلاً فکر نکنید که بازیگری در آن شش ماه پروسه‌ای که آموزش می‌بینید یا آن آکادمی‌ست که در دانشگاه می‌گذرانید. من از در خانه‌ام که بیرون میآیم، فکر می‌کنم که کار من شروع شده است.


آقای پرستویی شما در صحبت‌‌تان اشاره کردید به اکران «آژانس شیشه‌ای» در همدان، مثالی زدید و همچنین به اولین جایزه‌ای که گرفته بودید. حقیقتاً کدامیک از این دو بیش‌تر خستگی شما را بعد از فیلم در می‌کند ، گرفتن جایزه یا استقبال مخاطب؟

فقط استقبال مخاطب. بی‌اغراق بگویم، هر سالی که فیلم داشتم، غیر از یکی دو مورد، همیشه نامزد بودم برای جایزه. ولی اصلاً جایزه برای من اهمیتی نداشته. البته به آن احترام می‌گذارم و ازش استقبال می‌کنم. چون به‌هر حال چند داور نشسته و ارزیابی کرده و لطف کرده‌اند. اینجا من فکر می‌کنم که دارم نمره قبولی‌ام را می‌گیرم.

از دید منتقدان؟

بله، از دید منتقدان. اما من همیشه اعتقادم به مردم بوده. ممکن است بگویند دارد شعار می‌دهد و ژست می‌گیرد که من برای مردم... من برای... همین است دیگر، چرا مردم نه؟ من جایزه اصلی‌ام را در واقع از مخاطبم می‌گیرم. شاید یکی از زیباترین اکرانی که در عمرم دیدم، همین جا در کلن بود که فیلم "سیزده ۵۹ " را اکران کردیم. هیچکس در طول فیلمی با مضمون جنگ سالن را ترک نکرد و سکوت مطلق شد و من در چشمان تماشاچیان اشک را دیدم.

من به دوستانم می‌گویم که اصلاً کاری به نظام و سیستم ندارم. بحث مظلومیت آدمی ‌و بحث انسان است. آدم‌هایی که قربانی شده‌اند، آدم‌هایی که جان‌شان را کف دستشان گذاشتند، بدون این که کسی به آن‌ها توصیه کند، رفتند و این کار را کردند. و الان دارد به آن‌ها بی‌مهری و بی توجهی می‌شود. دیده نمی‌شوند و طلبی هم ندارند و اصلاً هم نمی‌گویند. ما خیلی از این آدم‌ها را داریم که اصلاً اسم‌شان هیچ جا نیست. من در طول این فیلم «سیزده ۵۹» که کار می‌کردم، از کسی انرژی می‌گرفتم که توی اتاق ایزوله بود و نمی‌توانست حرف بزند. من حرف می‌زدم، او با "اس‌ام‌اس" جواب من را می‌داد.

شده که مخاطب‌ها به فیلمی از شما بی‌مهری کرده باشند، فیلمی که مهرش در دل خود شما نشسته ولی یک جورایی نتوانستید...

نه، اما واقعیت‌اش این است که اگر جایی هم انتقاد کرده‌اند، درست بوده. الان وقتی یک سناریو به دست ما می‌رسد، ناخود‌اگاه هزارتا سفارش در آن سناریوآمده. یعنی سناریونویس درنظر می‌گیرد که آیا این تصویب می‌شود، این را بنویسد، این کار را بکند یا نکند. این می‌شود که اصل قضیه، آن موضوعی که قرار بوده روی آن در سناریو و فیلم کار شود، می‌رود در حاشیه قرار می‌گیرد.

خیلی از فیلم‌ها بوده که قرار بوده کار خوبی شود و اصلاً با این نیت ساخته شده. اما من هنوز به یاد ندارم که طی قریب به ۴۰ فیلم، ۵۰ تئاتر و هفت هشت ده سریال، هیچکدام را بدون فکر انجام داده باشم.

یعنی با این حساب از این که در همه این‌کارها نقش‌آفرینی کرده‌اید، پشیمان نیستید؟

چرا، پشیمانم! ببینید من وقتی از خانه بیرون می‌روم، نه عینک می‌زنم که کسی مرا نشناسد و نه عینک نمی‌زنم که بیایید مرا ببینید! بزرگترین زجرمن وقتی است که کسی می‌خواهد برایش امضا کنم. در واقع اذیت نمی‌شوم، جوری شرم حضور دارم. با خودم می‌گویم آخر چرا باید این آدم از من امضا بگیرد؟ من باید از او امضا بگیرم که کار مرا تایید کرده است.

من فیلمی را کار کرده بودم و داشتم توی خیابان در شهرک اکباتان تهران می‌رفتم. که دیدم خانمی هلاک، کلی بار کرفس، زنبیل و سبد و این‌ها را گرفته و دارد می‌آید. به من که رسید با آن حال خسته گفت سلام آقای پرستویی. گفتم سلام خانوم، حال شما خوبه؟ گفت ببینید من کار شما را خیلی دوست دارم. شوهرم مدتی‌ست که بازخرید شده و به دلایلی توی خانه‌هست و اصلاً بیرون نمی‌رود. فیلم از شما آمده بود ومن بهش توصیه کردم بیا برویم این را ببینم، مطمئنم حالت خوب می‌شود. ما رفتیم دیدیم. اما آخر این مزخرف چی بود که شما بازی کردید؟

گفتم حیف خانوم که من نمی‌توانم شما را در ملاءعام توی خیابان ببوسم. واقعاً تشکر کنم ازتان. ممنونم که این را فهمیدید. ولی بدانید که من این را برای پول انتخاب نکردم. من هیچ وقت هیچ کاری را نگفتم که پولش را می‌گیرم و به من چه ارتباطی دارد. من کار را انتخاب کرده بودم. من کار کارگردانی را انتخاب کرده بودم که در واقع برای فیلم اولش که نتوانست موفق شود، سکته کرد. سه بار سکته کرد، زندگیش را فروخت، ماشین‌اش را فروخت. حالا فکر کرد از موقعیت پرویز پرستویی استفاده‌ای کند و فیلم دیگری را کار کند. با او طی کردم، گفتم خر مراد خودت را باز سوار نشوی، باهم برویم.

سینما درست است که کارگردان حرف اول و آخر را می‌زند، ولی قائم به فرد نیست. ولی وقتی آمدیم توی کار، باز همان شد و من واقعاً می‌گویم، بارها هم اعلام کردم، توی ایران هم اعلام کردم و گفتم من از حضورم در این فیلم از مردم عذرخواهی می‌کنم. چون واقعاً آنی نبود که باید می‌شد. بی‌اغراق بگویم در طول سال شاید در ایران ۷۰ـ ۶۰ تا کار تولید می‌شود. قسم می‌خورم که شاید سناریوی۵۰ نیمی از آن‌ها را فقط من خواندم. ولی حق ندارم کار کنم.

فیلمنامه‌ای هست که برای شما جذاب است یا کارگردانی به شما پیشنهاد همکاری می‌کند، اما آیا برایتان مهم است که چه بازیگرانی هم در این فیلم بازی می‌کنند یا اصلاً فرقی نمی‌کند؟

ممنونم که این سئوال را کردید. من دیگر تصمیم گرفتم با هیچ تهیه‌کننده‌ای کار نکنم. من الان دو سال است که با آقای نوروز بیگی دارم کار می‌کنم. چرا؟ به این خاطر که می‌گویم وقتی خودم حضور آنچنانی ندارم، فقط می‌شوم یک ابزار به‌عنوان یک بازیگر.

بازیگر مقابلم برای من خیلی مهم است. وقتی می‌گویم من، از منیت نیست. اصولاً قاعده براین است. این کاری است که باید کارگردان بکند، ولی خیلی جاها اشتباه می‌کنند. خیلی جاها من نگاه می‌کنم به صورت بازیگر و می‌بینیم هیچی پشت چشمش وجود ندارد. با پیچ دوربین راحت‌تر گریه می‌کنم یا می‌خندم تا این که بعضی موقع‌ها بازیگری جلوی من باشد که ببینم اصلاً در عوالم دیگری است. چون او به عنوان شغل نگاه کرده به نقش‌اش. حالا یا غم نان دارد یا مشکل دیگری دارد. آمده فقط چهارتا دیالوگ را حفظ کند و برود.

پس مهم است که واقعاً نقش‌تان را زندگی کنید.

صددرصد.

نه این که فقط بیآیید، حالا نمی‌خواهم بگویم انجام وظیفه، ولی...

اصلاً. من در فیلم «بید مجنون»، نمی‌دانم شما دیده‌اید یا ندیده‌اید...

ندیدیم.

کار آقای مجید مجیدی است. من نقش یک نابینا را بازی می‌کردم. من برای این که به نابینایی برسم، آقای نوروزبیگی به‌عنوان تهیه کننده شاهد هستند، دو ماه ۷/۵ صبح می‌رفتم مجتمع نابینایان. ماشین‌ام را پارک می‌کردم، چشم‌بند می‌زدم تا ۵ بعدازظهر. یعنی اگر همین الان برای من بریل بیاورید، با چشم بسته برایتان بریل می‌زنم. بازی اتفاقاً رنج‌اش لذتبخش است. من همیشه به طنز می‌گویم که از بازیگری فقط بازی کردنش سخت است، بقیه چیزهایش آن قدر خوش می‌گذرد به آدم. ولی مهم این است که من باید برسم به آن آدم. اگر برسم، مخاطب من هم به من می‌رسد.

در این تقسیم‌بندی‌هایی که در مورد سینما می‌شود، سینمای مؤلف، متعهد، جنگی، فمینیستی و غیره، به‌هرحال شما انتخاب‌هایی دارید شخصاً برای خودتان که اگر قرار شود فقط با یک کارگردان و با یک نفر کار کنید، دست شما را می‌بندد. از طرف دیگر گفتید که نقش‌های مختلف را دوست دارید بازی کنید تا به این وسیله با اجتماع‌ پیوند بیشتری داشته باشید.

من خوشبختانه هیچ دسته‌بندی برای خودم ندارم. نه این که بگویم من فقط قرار است کار جنگی بکنم، اصلاً. یادم هست اولین فیلمی که بازی کردم، «دیار عاشقان» که جایزه هم گرفتم، بلافاصله یک فیلم جنگی به من معرفی کردند ولی بعدش دیگر کار نکردم. گفتم نمی‌خواهم در واقع پاستوریزه شوم. جامعه‌ی من فقط به این آدم‌ها خلاصه نمی‌شود. این‌ها یک بخش هستند و ما بخش‌های دیگری هم داریم. من کار طنز کردم، کار کمدی کردم، کار جدی کردم، سریال کار کردم. مثلاً شما تصور کنید سریال «زیر تیغ» را وقتی ما کار کردیم، خب این خیلی برای من جذاب بود که چقدر من می‌توانم روی آدمها تأثیر بگذارم. با این سریال" زیر تیغ" خیلی از آدم‌ها رفتند و آشتی کردند. خیلی از آدم‌ها از چوبه‌ی دار نجات پیدا کردند. یا خود من به تبع پخش آن سریال یک شب رفتم در بندرعباس. ماه رمضان بود و آنجا گلریزان گذاشته بودند. در همان شب مثلاً ۱۵۰ میلیون تومان پول جمع شد. ضمن این که ۹۰ زندانی آزاد شدند.

یک‌جا اصلاً این جوری تقسیم کردم و اصلاً برای خودم تزی دارم. می‌گویم الان باید بروم تئاتر کار کنم. می‌گویند آقا تئاتر که بعدازظهر است. صبح بیا. می‌گویم من اصلاً بلد نیستم. تا حالا هیچ کس سابقه‌ای از من ندارد که همزمان در دو کار حضور داشته باشم.

تئاتر به شما چه می‌دهد که سینما نمی‌دهد؟

تئاتر مرا بارور می‌کند. تئاتر یکجورهایی من را آماده می‌کند . انگار بدن سازی است برای من. من آخرین تئاتری که کار کردم سه سال پیش بود. آن موقع شاید هفت سال بود که تئاتر کار نکرده بودم. احساس کردم که نیاز دارم بروم تئاتر کار کنم. حالا کارهای من هم در سینما همه‌اش بیگاری بوده. یعنی هیچ وقت کار مبلمانی به من پیشنهاد نشده که بروم آنجا لباس‌های رنگ وارنگ بپوشم یا ماشین‌های رنگ وارنگ سوار شوم. همه‌اش کارهایی بوده که من دوست داشتم. یکجوری کارگری کردن است. ولی یک‌جا احساس کردم که نه الان باید با خودم خانه تکانی کنم. احساس کردم که باید خونم را تصفیه کنم. آنجاست که نیاز پیدا می‌کنم بروم تئاتر.

تئاتر یک حس و حال دیگری دارد. حتماً خودتان می‌دانید و من دارم اضافه می‌گویم. این که رودررو و چشم در چشم، وقتی پرده می‌رود کنار، اصلاً آن فضای خامی که در سالن هست در واقع خیلی حال غریبی است. و آن یکجور تزکیه است، یکجور خانه تکانی کردن با خود است.

در شعر و شعار گفته می‌شود که هنرمند هرجا رود قدر بیند و در صدر نشیند. از حرف‌های شما این طور می‌فهمیم که آن قدر دیدن و صدر نشینی را از مخاطبین‌تان در درجه‌ی اول گرفتید و ارضاء شده‌اید. اصولاً نیازی به این بازخوردها و محرک‌ها برای ادامه کار خود دارید؟

اصولاً ما برای این که بتوانیم زندگی کنیم و برای انجام کارهای نکرده‌مان، نیاز به حمایت داریم. ولی متأسفانه خب خیلی جاها نمی‌شود و ناچاراً یک خط قرمزهایی برای خودمان داریم. من هنوز فکر می‌کنم خیلی کارها هست که نکرده‌ام که در واقع نشده‌است که بکنم. ولی هیچ وقت نخواستم از طرف کسانی از من قدردانی شود که با آن‌ها سنخیتی ندارم. فقط آن‌ها بستر و شرایط را برای ما فراهم می‌کنند.

من با مخاطبم معنا پیدا می‌کنم. همیشه هم می‌گویم که دو پرویز پرستویی وجود دارد. یکی خود پرویز پرستویی که همین الان اگر در همین آلمان دوستی داشته باشم، مثلاً ۴۰ سال است که من را ندیده، اگر الان بیآید باهم بنشینیم، می‌گوید اِ این پرویز پرستویی که همان پرویز پرستویی‌ست، همان جوری حرف می‌زند، نه ادا دارد و نه اطوار دارد. ولی یک پرویز پرستویی هم هست که ساخته پرداخته‌ی جامعه است. یعنی آن‌ها ساختند این پرویز پرستویی را. درست است که من تلاش کردم، ولی ساختار اصلی را آن‌ها تشکیل داده‌اند. آن‌ها باعث شده‌اند که من خودم را پیدا کنم.

من به این وضع خیلی وصلم، به آن خیلی نیازمندترم تا حتی به دولت خودم. دوست دارم این ارتباط با مردم همچنان برقرار باشد وگرنه شاید نیاز به دیده شدن کسی ندارم، یعنی به حمایت کسی نیاز ندارم.

اگر اشتباه نکنم شما دو سه سال پیش همراه با آقای انتظامی و خانم معتمد آریا تلاش کردید که از نفوذ و محبوبیت‌ خود برای جلوگیری از حکم اعدام چند نوجوان استفاده کنید اما تهدید شدید. برای همین دیگر این تلاش را ادامه ندادید؟

من برای این‌که هنر را برای خودم شغل ندانم، همیشه کار کرده‌ام. از دوران مدرسه وقتی به خانه می‌آمدم، مادرم برای من کار تراشیده بود و باید می‌رفتم برای درآمد خانواده در حد خودم کار می‌کردم. من حدود ۱۰ سالی هم دادگستری کار می‌کردم. ۱۰ سال در دادگاه کار کرده‌ام که دو سالش در دادگاه‌های خانواده و هشت سالش در دادگاه‌های جنایی بود. اتفاقاً ما آن موقع هم در شعبه‌ای که کار می‌کردیم، آماری داشتیم که چیزی قریب به ۲۰ تا ۲۴ قتل عمدی را رضایت می‌گرفتیم.

هدف من این نبود که از قاتل حمایت کنیم که بارک الله شما رفتی همه را کشتی، حالا ما میآییم رضایت می‌گیریم و جایزه هم به شما می‌دهیم. اصلاً این جوری نیست. اما این مورد به‌خصوص را، دوستان یکجوری بد توجیه شدند و آن جوان هم بالاخره اعدام شد.

بهنود شجاعی...

بله، بهنود شجاعی بود. خیلی تلاش کردیم. من خودم دو بار رفتم نزد خانواده‌اش، حتی قبل از این که با آقای انتظامی برویم، رفتم و صحبت کردم. یکجورایی هم مجاب شده بودند. منتهی کمی این شیطنت‌های مطبوعاتی باعث شد جریحه‌دار شوند. به‌هرحال آن‌ها یک خانواده متعصب شهرستانی بودند. ما بدون این که آن‌ها بفهمند، به توصیه آقای انتظامی و پوراحمد گفتیم حسابی باز کنیم که مردم پول بریزند و خانواده مقتول را با پول یکجوری راضی کنیم که رضایت بدهند. اما موضوع درز پیدا کرد و مطبوعاتی شد.

آن خانواده هم بالاخره تعصب داشتند و من حق می‌دادم به آن‌ها که مثلا قوم و خویش‌هایشان در لرستان بگویند که شما بابت خون ریخته شده بچه‌ات پول گرفتی. این شد که آن‌ها رفتند از ما شکایت کردند و بازپرسی هم که آنجا بود خواست خودی نشان دهد و بدون زمینه قانونی، یک حکم جلب برای ما نوشت.

بله، تجربه‌ی بدی بود. ولی معنایش این نیست که شما این قبیل فعالیت را تعطیل کردید؟

اصلاً من تعطیل نمی‌کنم. من می‌گویم وقتی «زیر تیغ» پخش می‌شود، بلند می‌شوم می‌روم به تبع این رفتن، آن اتفاق‌ها می‌افتد. من تنها نمی‌خواهم سوءاستفاده کنم. اصلاً چرا در قانون قصاص می‌گویند اولیای دم باید حضور داشته باشند؟ شاید برای این‌که آن حس انسانی و رحم در دل آدم‌ها بیفتد که رضایت دهند.

بگذارید گفتگوی ما یک "هپی‌اند" داشته باشد. شما اقای پرستویی بالاخره به مارمولک نزدیک هستید یا به پرستو؟

من به پرستو نزدیک هستم. خب پرواز را دوست دارم. اوج گرفتن را دوست دارم.

 

 

javahermarket

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 20:29 توسط مجهول| |
 
منوچهر اسماعيلی: دوبله در فيلم‌های ايرانی هنوز می‌تواند مخاطب داشته باشدهمزمان با اكران «جرم»؛
منوچهر اسماعيلی: دوبله در فيلم‌های ايرانی هنوز می‌تواند مخاطب داشته باشد
خلاصه مطلب : منوچهر اسماعيلي گفت: مردم با استقبال‌شان از نسخه‌ي دوبله‌شده فيلم «جرم» نشان دادند كه دوبله در فيلم‌هاي ايراني هنوز مي‌تواند مخاطب داشته باشد.

اين هنرمند ،دليل استقبال مردم از نسخه دوبله‌شده‌ي «جرم» را دلتنگي آنها خواند و اظهار كرد: مردم رويشان نمي‌شود حرف‌شان را بزنند و با حضور حرف‌شان را مطرح مي‌كنند و اين ساده‌ترين واكنش آنهاست و خوشحالم كه «جرم» با استقبال مواجه شده است.

وي كه پس از سال‌ها دوباره با مسعود كيميايي همكاري داشته است، درباره‌ي آن گفت: شوق و شعف كيميايي بيشتر شده است، ما هم سعي كرديم نقش را ارايه دهيم و چيزي را كه مي‌خواست به انجام برسانيم و اميدوارم مطلوب كارگردان فيلم باشد.

اسماعيلي درباره حضور گويندگان مطرح هنر دوبلاژ در دوبله فيلم «جرم» اظهار كرد: قطعا با يك گل بهار نمي‌شود و براي كار خوب بايد گلستاني از گل باشد. اين تجربه براي همه ما شوق‌انگيز بود و كاري كه مي‌توانست در دو روز جمع شود خسروشاهي شش هفت روز وقت گذاشت و ما هم هرچه‌قدر طول مي‌كشيد با وجود اينكه دستمزدمان هم افزايش پيدا نكرد، اما با طيب خاطر كار مي‌كرديم.

وي افزود: مي‌خواستيم ببينيم جوهر ما هنوز رنگ دارد و ديگران هم كار را ببينند و نقد كنند و اين استقبال نشان مي‌دهد كه كار موفق بوده است.

 

 

javahermarket

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 20:16 توسط مجهول| |
 
اشتباه نکنید، خبر خاصی در میان نیست!!!نقدی بر یک منتقد
اشتباه نکنید، خبر خاصی در میان نیست!!!
خلاصه مطلب : در این مدتی که به واسطه حضور مسعود فراستی به عنوان منتقد ثابت برنامه «هفت»، جنجال‌های نسبتا متعددی به واسطه‌ی سخنان و جدلش با بعضی از منتقدین و فیلمسازان ایجاد شد، خیلی‌ها اشاره کردند که رفتار او در جهت مطرح شدن و خاص بودن در بین منتقدین سینما است. رضا درستکار نیز در برنامه این هفته‌ی «هفت» به این بازتاب اشاره کرد و گفت در خلاف جریان آب شنا کردن تشخص نمی‌آورد. به نظر بنده صحبت از شنا کردن در حهت و یا خلاف جهت جریان آب نیست. سخن اصلی اینجاست که اصلا جناب فراستی عزیز شناکردن بلد است یا خیر؟!

 مسعود خان فراستی در پایان برنامه «هفت»، جایی که فریدون جیرانی به آخرین نتایج پیامک‌های ارسالی اشاره می‌کرد. سخنی  را فرمودند که جای بسیار تامل دارد. فریدون جیرانی بعد از خواندن نتایج با کنایه گفت البته فیلم «شرط اول» در نظرسنجی نبود و این اشاره‌ای بود به اینکه مسعود خان فراستی «شرط اول» را فیلم بهتری نسبت به «جدایی نادر از سیمین» و «مرهم» می‌دانست. مسعود خان در ثانیه‌های پایانی در آن میان فرمودند. «شرط اول» یک رای دارد و البته این یک رای خیلی زیاده!!!!(نقل به مضمون)

به نظر می‌رسد مسعودخان فراستی دچار وهم و خیال شده است که فکر می‌کند یک رای ایشان بسیار زیاد است. نمیدانم دقیقا یک رای ایشان چند رای محسوب می‌شود، شاید هم این سخن تصورش این باشد که نظرات ایشان صحیح‌ترین و قابل استنادترین نظر موجود است که می‌فرمایند این یک رای خیلی زیاد است. به هر روی می‌باید عرض کنیم که جناب مسعودخان فراستی دچار توهم شدین، همچین خبر خاصی هم نیست!

در این مدتی که به واسطه حضور مسعود فراستی به عنوان منتقد ثابت برنامه «هفت»، جنجال‌های نسبتا متعددی به واسطه‌ی سخنان و جدلش با بعضی از منتقدین و فیلمسازان ایجاد شد، خیلی‌ها اشاره کردند که رفتار او در جهت مطرح شدن و خاص بودن در بین منتقدین سینما است. رضا درستکار هم نیز در برنامه این هفته‌ی «هفت» به این بازتاب اشاره کرد و گفت در خلاف جریان آب شنا کردن تشخص نمی‌آورد. به نظر بنده صحبت از شنا کردن در حهت و یا خلاف جهت جریان آب نیست. سخن اصلی اینجاست که اصلا جناب فراستی عزیز شناکردن بلد است یا خیر؟!

مسعود فراستی بیشتر از آن که شخصیت باشد، تیپ است. این نقد و سخن او نیست که خوب شنیده می‌شود بلکه بیشتر از نقدش، خودش دیده می‌شود. شخصیت‌پردازی‌ها در دل جریانات و ساختار داستان است که شکل می‌گیرد و این تصمیمات و رفتار شخصیت است که او را می‌سازد و در اینجا البته می‌شناساند. اما تیپ‌ها نماینده قشر خاصی‌اند با رفتار و ادبیات ویژه‌ی همان قشر. تیپ‌ها از رفتار مشابه‌ای برخوردارند و این رفتار آنها نیست که شخصیتشان را می‌سازد، بلکه این تیپ آنها است که رفتارشان را می‌سازد. فراستی هم این چنین است. او ادبیات خاص خود را دارد و در سخنانش مسیری را می‌رود که ناشی از انتخاب نیست. بلکه برگرفته از تیپی است که برای خود ساخته است. آقای مخالف. این تیپ آقای مخالف البته بر قامت این بازیگر خوب نشسته است. پس آنجایی که همه مخالفند موافق است و آنجایی همه موافقند، مخالف.

مسعودخان فراستی کاریکاتوری از یک منتقد است. بیشتر شبیه یک شوخی است تا یک کارشناس. بسیاری از حرف‌هایی را که می‌زند درست است. بسیاری از سخنانش پایه و اساس منطقی و حتی تئوریک دارد، اما استفاده‌ای که از آنها می‌کند غیراصولی و گاه حتی غیرمنطقی است. او بیشتر مغالطه می‌کند تا مجادله. خیلی دوست داشتم مجالی می‌بود که از این عزیزبه جای نظرخواهی چند سوال اساسی می‌پرسیدم. همیشه می‌فرمایند قصه ندارد، قصه‌اش بد است، حال آنکه اولین درس فیلمنامه‌نویسی این است که قصه‌ی بد وجود ندارد و این پیرنگ و ساختار روایت است که دچار اختلال می‌شود. آنجا که از پیرنگ سخن می‌گویند از اساس با کلمات بازی می‌کنند و سخنانشان هیچ دخلی به تعریف آن ندارد. استاد عزیزم جناب مسعودخان فراستی یکبار بیایید به جای تفسیر، تعریف ارائه دهید. واقعا قصه چیست؟ ساختار، فرم، محتوا، شخصیت، تعلیق، درام و...

یادم می‌آید در دوران جشنواره فرمودند چیزی که ما در «درباره الی.. » می‌بینیم تعلیق نیست اضطراب(استرس) است. حال آنکه کنجکاوی و نگرانی سه راه را برای پیوند دادن بیننده  به داستان پیش رو می‌گذارد: معما، تعلیق و کنایه دراماتیک. در تعلبق بیننده و شخصیت‌ها اطلاعات یکسانی دارند حال وقتی که شخصیت‌پردازی‌ها دقیق و همدلی‌انگیز باشد، احساسات و عواطف شخصیت به بیننده انتقال داده می‌شود. پس وقتی شخصیت مضطرب است بیننده هم استرس دارد. اصلا آقای فراستی شما که معمولا در سخنانتان از هیچکاک وام می‌گیرید تعلیق‌های تریلرهای نفسگیر او را هم تفسیر به استرس می‌کنید یا اینکه فقط از او وام می‌گیرید. لپ کلام اینکه مسعود فراستی شاید سخنور خوبی باشد شاید فیلم خوب دیده باشد و مطالعات خوبی هم داشته باشد اما برای کلماتش تعاریف خودش را ارائه می‌دهد تا تعربف آکادمیک. مصادیقش در خدمت سفسطه و توجیه است تا در خدمت ارائه و تفسیر. و این‌ها همه یک شوخی است.

مسعودخان فراستی بر خلاف آنچه که می‌نماید اصول ندارد. آری، نقد از سلیقه‌ی شخصی منتقد نشر می‌گیرد. اما سخن منتقد بیشتر بر پایه و اساس اصولش، سلیقه‌اش را نشر می‌دهد. اینکه در جایی فریادش بلند است و در جایی صدایش پایین می‌آید نشان از سازش است. اگراصولت، میانه‌روی است که هیچ. اما اگر معترضی، به همه چیز معترض باش. نه بر همه کس.  سوال من اینجاست جناب فراستی چرا در نقد اثری مثل «پایان‌نامه» و یا مثلا «اخراجی‌ها» به همان قصه و ساختار غلط آثار اکتفا می‌کنید و صدایتان را کمی پایین می‌آورید و یاد انحطاط اجتماعی و حقیقت نمی‌افتید اما در سخن از فیلمی مثل «جدایی نادر از سیمین» صدایتان بلند می‌شود و یاد اخلاق و ارزش‌های اجتماعی می‌افتید. یا در مورد اشخاصی که اصلا دور از شان فیلمسازی است که آنها را  فیلمساز بنامیم  جمله‌ی قصار نمی‌گوید. اما در مورد فیلمساز بزرگی مثل فرهادی یاد جمله قصار می‌افتید و او را دچار وهم می‌دانید. آقای عزیز، منتقد با نقد و یا تخریب یک فیلمساز بزرگ، بزرگ نمی‌شود! آنچه که آدمی را بزرگ می‌کند اصول اوست.

مسعود خان فراستی، نقطه ندارد. نقطه گذاری به آن معنا نیست که وقتی سخنت را گفتی، صبر کنی تا خصم‌ات هم سخنش را بگوید نقطه‌گذاری یعنی وقتی مخالفت و طرف جدلت سخن می‌گوید گوش کنی اگر درست می‌گفت بپذیری و اگر اشتباه کرد، اشتباهش را بگیری و برایش دلیل ارائه دهی، نه اینکه صورت مسئله را پاک کنی.

مسعود خان فراستی بیشتر دوست دارد استادی کند تا نقد. یادم می‌آید در یکی از برنامه‌ها خطاب به فیلمساز جوانی گفت: "گوش کن یاد بگیر"(چیزی بدین مضمون). در برنامه این هفته هم، درپاسخ  به واکنشی مبنی بر این که شما فیلم نساختین که ببینین چه قدر سخت است، فرمودند: "من منتقدم و اعتقاد دارم نقد والاتر از فیلمسازی است." اینکه نقد جایگاه مهم و خدشه ناپذیری دارد بر کسی پوشیده نیست. اما به چه اجازه‌ای چیزی را بالاتر و یا برتر از دیگری می‌دانید. البته بر شما ایرادی نیست وقتی رایتان یکی است و آین یکتان بسیار زیاد است. حتما می‌توانید چنین نیز کنید. اما وهم برتان ندارد، همچین خبر خاصی هم نیست!!

سخن آخر اینکه، به هر حال جامعه ما به هیچ عنوان با اصول دموکراسی و آزادی بیان آشنایی کامل ندارد و در بهترین حالت مشق دموکراسی می‌کند اینکه مسعود فراستی هست، نقد می‌کند و نظرات خود را دارد نه تنها ایراد ندارد بلکه بسیار هم به جا و میمون است. مسئله اساسی این است که هر کس در سر جای خودش باشد.  و احساس خدایی ننماید. من به عنوان منتقد ایشان به هر حال برای ایشان احترام قائلم و در بعضی از موارد نیز با ایشان همصدا هم می‌شوم. اما اصل این است که من چیزی می‌گویم شما چیز دیگری. من دلیلی دارم شما دلیل دیگری. شاید من درست بگویم شاید هم شما. اما رای هر دویمان یکی است. نه خیلی زیاد.

javahermarket

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 20:14 توسط مجهول| |
 
چرا مهران مديري در فيلم كيميايي بازي نكرد؟پولاد کیمیایی پاسخ داد؛
چرا مهران مديري در فيلم كيميايي بازي نكرد؟
خلاصه مطلب : پولاد كيميايي گفته كه قرار بود در فيلم «جرم» مهران مديري بازي كند ولي به دليل درگير بودن در پرو‍ژه «قهوه تلخ» نتوانسته دراين فيلم حضور داشته باشد.


 پولاد كيميايي گفته: درابتدا قرار نبود حامد نقشي را كه در فيلم «جرم» بازي كرده را بازي كند و مهران مديري براي اين نقش در نظر گرفته شده بود، در واقع نقش آدم ديگري بود و فضاي ديگري را در فيلم به وجود مي آورد. اما آقاي مديري در گير پرو‍ژه هاي شخصي شان مثل «قهوه تلخ» بودند و نتوانستند بيايند.

 

 

javahermarket

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 20:13 توسط مجهول| |
 
آن که گفت آری، آن که گفت نه*یادداشت دیگری بر شیوه نقادی مسعود فراستی در «هفت»
آن که گفت آری، آن که گفت نه*
خلاصه مطلب : آیا مخاطبی که تا پاسی از شب پای برنامه می نشیند باید صرفا به واسطه تفکرات یک منتقد مضحکه شود. آیا دلایل این انتخابشان هم همان هایی است که از ایشان دیده ایم؟ آیا متفاوت بودن، متاع بی قیمت تازه ای است که مد روز هم هست؟ می خواهید از خود در ذهن مخاطبان چه بسازید جناب منتقد؟ شما دانشش را دارید و به اندازه کافی می دانید، اما یک چیز را انگار نمی دانید. جامعه را در سینما پیدا کنید و سینما را در ذهن خودتان، شاید اوضاع کمی فرق کرد.


 

یک- قصه «هفت» حالا دیگر برای خود ماجرایی شده است.غافلگیری های مداوم برنامه که هر هفته مخاطبان را با وجوه مختلفی از بالا و پایین سینمای ایران آشنا می کند می تواند دلیلی باشد تا «هفت» را به یک برنامه پر مخاطب بدل کند. اما این وسط یک جای کار می لنگد. «هفت» ظاهرا قرار است برنامه ای تحلیلی باشد و بعضا اطلاع رسانی هم کند و قسمت تحلیلی اش هم طبعا نیاز به یک تحلیلگر یا به اصطلاح منتقد دارد. منتقد هم خود صاحب عقیده و تفکر است و بالطبع در سینمای حال حاضر ایران با یک رویه و یک مسیر نمی توان کار خاصی را از پیش برد.

باید چندین کارشناس با عقاید مختلف بیایند و نظرات خود را پیرامون مسائل گوناگون بیان کنند. اینکه بگوییم مرغ ما یک پا دارد و الا و بالله با یک منتقد و یک دیدگاه پیش خواهیم رفت اتفاقا سنگ اندازی مضافی است، چرا که هر بار  با هر مساله ای که پیرامون این قضیه پیش می آید باید بگوییم این راهش نیست و با این رویه کار به جایی نمی برید و آنها نیز هر بار با توجیه و اصرارها سعی در متقاعد کردن مخاطب داشته باشند. هر چند در نقد جمعه شب «هفت» فیلم عجیب الخلقه «پایان نامه» مورد بررسی قرار گرفت و اتفاقا از یک نظر برخورد تقریبا مناسبی با آن شد، اما به نظر می رسد فراستی کماکان تکلیفش با خودش مشخص نیست، یا معلوم است اما لابد در این سراشیبیِ یکی به نعل و یکی به میخ نمی داند چطور با مسائل مختلف کنار بیاید.

به نظر می رسید هم فراستی و هم جیرانی تا حدی قصد محافظه کاری به شیوه خاص خودشان را داشتند، به شکلی که با هر انتقادی و هر نقبی که به فیلم و بعضا به سازنده می زدند یک قدم به عقب رفته و دوباره بحث را از سر می گرفتند. این مساله تا حدی بیشتر برای جیرانی صادق بود. جایی که مثلا به یکباره انتقادات خود را مطرح می کرد و پس از آنکه نفسی تازه می کرد سراغ تهیه کننده فیلم را می گرفت و حالی هم از او می پرسید و می خواست مثلا بی محابا کاری نکند که به ضررش باشد.

جدای از بحث خود فیلم، اما صحبتهای فراستی تا حدی توانست ما را راضی کند که خیلی هم بیراه نمی گوییم. و به عبارتی"پس دیدی مسعود خان هم از خجالت فیلم درآمد". واقعیت این است که «پایان نامه» فیلم بدی است و چوب بد بودنش را هم باید بخورد. کاری اصلا به موضوع و و محتوای فیلم ندارم هرچند که آن هم موضوع قابل بحثی است، ولی شکل فرم و شیوه روایت چه درساخت و چه در پرداخت به شوخی ای می ماند که با فیلمهای اکشن و معمایی مثلا غربی می شود با قرار دادن بستری که همه مخاطبان چه خوب و چه بد آن را تجربه کرده و چه بسا از آن زخم هم دیده اند. که اتفاقا اینجا نتیجه عکس را حاصل می شود. به نظر می رسد فریدون جیرانی و برنامه اش برای ماندگاری یا حداقل حفظ مخاطب باید به حربه تازه ای متصل  شوند و دست از محافظه کاری های گاه اعصاب خرد کنشان بردارند، شاید فرجی حاصل شد.
 
دو- اما قسمت جالب ماجرا بدون شک دوئل نفس گیر فراستی و درستکار بر سر سینمای بهاره امسال بود که درنهایت به نام «جدایی نادر از سیمین» تمام شد، که البته بد هم نشد و لااقل از این جهت فهمیدیم با فرد مصمم و حتی خارق العاده ای طرف هستیم. این دیگر اوج داستان بود. یعنی فیلمی که به گواه همگان یک شاهکار تمام عیار است(حداقل در سینمای چند سال اخیر ایران) و جوایزی که هنوز هم در حال درو کردنشان است، از سوی جناب منتقد فیلمی متوسط ِ ضعیف قلمداد می شود که این ترکیب هم خود از موارد قابل بحث است.

اما واقعا مشکل از کجا می آید؟ فراستی منتقد با سواد و آگاهی است و بر پایه دانش سینمایی و منطق از اصول خود دفاع می کند. حتی برای حرف هایش توجیه و منطقی را هم می آورد که به نظر بیراه هم نیست. اما مشکلی که وجود دارد این است که یا او سینمای جدید را در تعریف یا نگاه اشتباه گرفته، یا اساسا با یک نگاه خط کشی شده ی فرمول وار و حتی دیکتاتور مآبانه طرفیم که حتما باید در آن ابتدا همه چیز را به صف کنیم؛ ابتدا، پایان، اوج، تعلیق، درگیری و...و همه اینها به شکل چارچوبی کنار هم قرار گیرند و تفکیک هم بشوند.

از نظر فراستی شخصیتها در «جدایی نادر از سیمین» و حتی «درباره الی» همذات پنداری نمی کنند و رابطه ها در نمی آیند و اصول ندارند. با این تعاریف باید این بار به خودمان رجوع کنیم. مگر درک روابط میان شخصیتهای فیلم به جز بر عهده خود مخاطب است؟ مگر او نباید با فیلم و روایتش ارتباط برقرار کند؟ مگر این چیزها قابل خط کشی و مرزبندی است؟ اتفاقا از این نظر فیلم فرهادی در رده بهترین های هم سطح خودش قرار می گیرد. فیلمی که رابطه عمیق انسانی، عاطفی و حتی دینی را در ساده ترین شکل خود به نحوی بازگو می کند که مخاطب چاره ای جز افتادن میان این پرتگاهِ به ظاهر بی خطر ندارد و ناچار است برای رهایی از آن سرنوشت خود را به دستِ رهایی بخش ازلیِ فیلم یعنی ترمه بسپارد. صحبتهای درستکار و آن اشاره بی نظیرش به «گزارش» کیارستمی همه حاکی از درک منطقی و نه از روی احساس فیلم داشتند. اتفاقا او هم اصول خود را دارد و بر پایه آن از فیلم تمجید می کند. اگر می گوید فیلم فرهادی آینه تمام نمای جامعه مدرن و دست و پا بسته ی امروز است، یعنی این آدم ها برای ما آشناتر از هر کس دیگری است که شاید در اطراف خود با آنها سر و کار داشته باشیم. این ها همان آدم هایی هستند که مثلا می دانند چه می خواهند و می خواهند به همه چیزشان برسند، اما آنجا که در این میان عنصری به نام اخلاق را بدون هیچ بهانه ای جا می گذارند همان جایی است که همه چیز را بر باد رفته و حتی بر یاد رفته می بینند. پس جامعه مدرن به چه شکل باید باشد؟ چگونه است که ایشان به یکباره و حتی با حالتی عصبی همه فیلم را زیر سوال می برند؟ از بازی غلو شده و حتی بد(!) شهاب حسینی می گویند که به فیلم نمی خورد و درنهایت با یک اظهار نظر مضحک و شوخی وار فیلم را از «شرط اول» هم پایین تر می بینند.

آیا مخاطبی که تا پاسی از شب پای برنامه می نشیند باید صرفا به واسطه تفکرات یک منتقد مضحکه شود. آیا دلایل این انتخابشان هم همان هایی است که از ایشان دیده ایم؟ آیا متفاوت بودن، متاع بی قیمت تازه ای است که مد روز هم هست؟ می خواهید از خود در ذهن مخاطبان چه بسازید جناب منتقد؟ شما دانشش را دارید و به اندازه کافی می دانید، اما یک چیز را انگار نمی دانید. جامعه را در سینما پیدا کنید و سینما را در ذهن خودتان، شاید اوضاع کمی فرق کرد. شاید شما راست می گفتید. اما خوبیش این است که حداقل با خودتان روراست هستید و می دانید چه می خواهید. به امتحانش می ارزد.

javahermarket

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 20:10 توسط مجهول| |

 
نگاهی به فيلم «قصه پريا» ساخته فريدون جيرانیزخمامو مرهم مي ذاري ، عاشقت مي شم....*
نگاهی به فيلم «قصه پريا» ساخته فريدون جيرانی
خلاصه مطلب : بازگشتي به دوران خوب ملودرام. شايد اگر «قصه پريا» هيچ دستاوردي ديگر نداشت، همين يك امتياز اين فيلم را سزاوار ديدن و توجه بيشتر مي كرد.


 

در سال هايي كه ملودرام كم كم به ژانر فراموش شده سينماي ما تبديل مي شد، جيراني به سراغ تخصص هميشگي خود يعني داستان گويي روان در قالب ملودرام برگشت. ژانري كه متاسفانه در بسياري زمان ها، به جرم داستان هاي ساده، عدم پيچيدگي هاي روايتي و احساسي بودن، بسيار كمتر از حق خود در قشر سينما دوست كشورمان جدي گرفته و ديده شد. اما ريشه اين امر را در كجا مي توان جستجو كرد ؟ بياييد با هم به تعريف لغوي ملودرام (melodrama) در فرهنگ لغات آكسفورد توجه كنيم. "داستان، نمايشنامه و يا هر چيز مشابه كه جذاب و تحريك كننده مي باشد و در آن شخصيت ها و احساس ها براي نزديك تر شدن به واقعيت، بسيار اغراق شده به تصوير كشيده مي شوند".

آيا مي توان پيچيدگي هاي مفاهيم درام (مثلا فيلم بزرگ و عزيزمان،‌ «جدايي نادر از سيمين») را در فيلمي ملودرام جستجو كرد ؟ پاسخ منفي خواهد بود. ملودرام خوب، ادعايي بزرگ ندارد. هدف آن روايتي ساده، خانوادگي و بدون لكنت زبان و عموما با پايان تلخ مي باشد كه هدف اصلي آن تاثير گذاشتن بر احساس مخاطب مي باشد و عموما موسيقي نيز نقشي بسيار مهم را در آن ايفا مي كند. شايد بتوان از موسيقي با تعبير صحنه آراي داستان اشاره كرد كه بنا به تعريف ذكر شده در بالا، به اغراق در احساس و لحظات جهت نزديك شدن مخاطب عام به داستان و واقعي به نظر رسيدن روايت كمك شاياني خواهد كرد. اما اين امر همواره خطر غلتيدن به ورطه ي احساس گرايي مفرط و دور شدن از منطق (و به تعبير عده اي، هندي شدن) را به همراه خواهد داشت. فيلم ملودرام عموما براي انتقال پيامي ساده و حتي روزمره ساخته مي شود و به همين خاطر بسيار در مذان شعاري بودن قرار خواهد داشت. پس به زعم نگارنده، همان طور كه فيلمي كمدي را با توجه به ژانر آن و هدف و مسئوليت اصلي سازنده ي آن خواهيم سنجيد و هيچ وقت انتظار روايتي پيچيده همراه با طرح مضاميني سخت و چند لايه را در آن نخواهيم داشت، فيلم ملودرام را نيز با همان مسئوليت و هدف خود بايستي مورد ارزيابي قرار دهيم و تنها خط قرمزمان در اين سنجش، نغلتيدن فيلم به دام ابتذال (كه در اينجا ناديده گرفتن شعور مخاطب در سير منطقي رويداد ها) خواهد بود. اما پس از اين مقدمه، اين سوال را مورد بررسي قرار دهيم كه آيا «قصه پريا» فريدون جيراني در نيل به اين هدف موفق بوده است ؟ پاسخ نگارنده بي شك آري خواهد بود.

فيلم با صحنه اي در باران آغاز مي شود كه حديث (باران كوثري) و سروين (مهناز افشار) بر سر قبري كه متعلق به سياوش مسرور (مصطفي زماني) مي باشد با هم روبرو مي شوند. فيلم با اين صحنه كليد ورود به داستان را به ما مي دهد. داستان مثلثي احساسي خواهد بود كه با روايتي سيال ذهن، زندگي سياوش و علت مرگ او را بررسي خواهد كرد.


فيلم به خوبي آغاز رابطه ي سياوش و سروين را با سيري منطقي و آرام به تصوير مي كشد. سكانس بيمارستان پس از وقع تصادف، و نگاه هاي پر از احساس و ترديد سياوش به سروين و دزديدن نگاهش از زيباترين لحظات اين بخش فيلم مي باشد.  فيلم به خوبي از عهده اجراي لحظات عاطفي و احساسي فراوانش بر مي آيد. اما حالا كه از احساس و زيبايي جاري در لحظات فيلم گفتيم، بي شك از آواها و تصاوير خالق اين لحظات نيز بايد سخني به ميان آوريم. كارن همايون فر در دومين تجربه همكاري خود با جيراني(پس از سريال «مرگ تدريجي يك رويا») كم كم به درك كامل و درستي از نگاه حاكم بر آثار او مي رسد. استفاده از گيتار، پيانو و اركستر زهي و تكرار ساده ي ملودي (كه در برخي لحظات يادآور شاهكار گوستاوو سانتوئولالا در تم موسيقي فيلم «21 گرم» مي باشد)، گرماي غريب و رنگ آميزي بس دلنشيني به لحظات و تصاوير فيلم مي دهد. اما آيا آن موسيقي بدون تصويري زيبا قابل تصور بود ؟ ديدگاه بصري مرتضي غفوري، فيلمبردار فيلم، كه تجربه ي درخشان «حوالي اتوبان» را نيز در كارنامه خود همراه دارد، بي شك اصلي ترين يار و ياور موسيقي شنيدني و تاثير گذار فيلم بوده است. به كلوز آپ و اكستريم كلوز آپ هاي او (كه كم كم به مشخصه ي ثابت كار او تبديل مي شوند) به ويژه در نماهاي دو نفره سياوش و سروين دقت كنيم. اما تا از روايت دور نشده ايم، به آن باز گرديم. روايت بعد از آغاز خود در پرده مياني به اوج خود نزديك مي شود. صحنه ي اعتياد آگاهانه سياوش براي اثبات عشقش به سروين كه يادآور مفهوم بي نظير جاري در عشق بس (اميلي واتسن) در «شكستن امواج» "لارس فون ترير"، و تلاش او براي اثبات آن مي باشد از به ياد ماندني ترين لحظات عاشقانه فيلم تبديل مي شود. اما به زعم من، تنها پاشنه اشيل فيلم در پرده نهايي جلوه گر مي شود. آنجا كه ماجراي مرگ سياوش را از زبان پدر حديث (بيژن امكانيان) مي شنويم. اين غافلگيري به نظر تنها براي رسياندن پيام نهاد سازنده فيلم (ستاد مبارزه با مواد مخدر) و رسيدن به صحنه ي بسيار زيباي پايان فيلم مي باشد، ولي روايت را به جاي سه پرده ي مرسوم، به چهار پرده تقسيم مي كند. چه بهتر بود كه تصوير سروين در ذهن مخاطب تغيير نمي كرد تا با روايتي كاملا خاكستري داستان را به پايان مي برديم.

برسيم به پيش فرض هايمان در ورود به بحث و سوال هاي آغازينمان. آيا فيلم در رسيدن به هدف هاي خود در انتها موفق بوده است ؟ پاسخ من مثبت خواهد بود. نكات مثبت و لحظات ديدني فيلم آنقدر زياد بود كه بتوان از معدود ضعف هايش چشم پوشي كرد. آيا فيلم ساختار و اجراي مناسب و خوبي را براي هدف برگزيده است ؟ در اينجا بي اغراق بله. اجراي بي نقص جيراني در سكانس هاي بسيار مهم و سخت فيلم مثل لحظه  آغاز اعتياد سياوش و رويارويي نهايي حديث و سياوش، مويد اين مطلب خواهند بود.

انتخاب بازيگرها و اجراي آنان نيز از ديگر دستاورد هاي فراوان جيراني در مقام كارگردان مي باشد. كمتر باران كوثري را در لحظات عاطفي  اينقدر خوب و مسلط ديده بوديم. مهناز افشار هم و ستاره اسكندي كه نقش نوستالژيك جيراني، "ناهيد مشرقي" را در فيلم ايفا مي كند، مثل هميشه خوب و بي نقص نقش های خود را ايفا كردند، اما شاه ماهي جيراني در اين فيلم براي من، بي شك مصطفي زماني بود. جيراني با درك درست از صداي زير و دلنشين زماني و چشمان نافذ و گيرايش، لحظات عاشقانه اي بس ماندگار را در فيلم خود خلق كرده كه شايد بهترين آن ها، رويارويي سياوش با مادرش در آخرين لحظات زندگي اش است. مصطفي زماني پس از «كيفر» و «قصه پريا»، قهرمان جديد سينمايي ماست...

«قصه پريا»، پس از آخرين فيلم زنده ياد ملاقلي پور، «ميم مثل مادر»  و «كيفر» بازگشتي شكوهمند به سينماي ميانه است. بازگشتي كه مي توانست با «كيفر» رخ دهد اما به علت اكران نامناسب آن، اين امكان را از دست داد.  سينمايي متعلق به مخاطب عام كه مخاطب خاص را نيز پس نخواهد زد. فيلمي كه توانايي تحقق آرزوي ديرينه مان كه همانا آشتي قشر خاموش با سينما مي باشد را داراست. آرزويي كه در اين سال ها، تنها درامي چون «جدايي نادر از سيمين»، توانايي بر آورده كردن آن را داشت. آرزوي ديدن دوباره خانواده ها در سالن هاي تاريك. فيلمي كه باز هم چشمان خيس را به تاريكي هاي سينما آورد.

قصه، قصه ي نگاه بود و اشك. قصه ي گذشت و بزرگ شدن. قصه ي پاسداشت دوست داشتن...
 

javahermarket

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 20:7 توسط مجهول| |

 
وقتی رضا عطاران اشتباهی حامی زندگی ویشکا آسایش شدروایتی جالب از بازیگر «ورود آقایان ممنوع»
وقتی رضا عطاران اشتباهی حامی زندگی ویشکا آسایش شد
خلاصه مطلب : ویشکا آسایش بازیگر فیلم «ورود آقایان ممنوع» روایت جالبی از دریافت سمیرغ بلورین بهترین بازیگر زن جشنواره فیلم فجر دارد.

ویشکا آسایش گفت: «برای بازی در فیلم «ورود آقایان ممنوع» نامم در بین نامزد​ها بود، و تصمیم گرفته بودم اگر سیمرغ بهترین بازیگری زن را گرفتم، روی صحنه از همسرم تشکر کنم.»

ویشکا آسایش افزود: «روی سن که رفتم، دوستان از جمله رامبد جوان خوشحالی شان را نشان دادند و من هم ابتدا از عوامل فیلم تشکر کردم، و گفتم که از همه عوامل مثل تهیه کننده، کارگردان، خانم حکمت و...متشکرم . آخرش هم گفتم که از رضای عزیز هم متشکرم که حامی و پشتیبان زندگی من​ است.»

این بازیگر ادامه داد: «خواهرم که مراسم را به صورت زنده از رادیو می​شنید، بعد از برنامه به من زنگ زد و گفت؛مجری برنامه بلافاصله بعد از تشکر تو گفته که منظور ویشکا آسایش از رضا، همبازی​اش در این فیلم یعنی رضا عطاران بوده​است.»

او اظهار داشت: «روز بعد هم روزنامه​ها همین را نوشتند، در صورتی که منظور من از رضا همسرم بود، چون اسم همسر من هم رضاست، اما این تشکر به نام رضا عطاران ثبت شد و کسی هم از خودش نپرسید که اگر منظور من عطاران بود چرا گفتم پشتیبان و حامی زندگی​ام.»

javahermarket

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 20:6 توسط مجهول| |

 
ساركوزي خواستار تماشاي «جدايي نادر از سيمين» شدهمزمان با اكران عمومي در فرانسه،
ساركوزي خواستار تماشاي «جدايي نادر از سيمين» شد
خلاصه مطلب : رييس‌جمهوري فرانسه خواستار تماشاي فيلم «جدايي نادر از سيمين» جديدترين ساخته‌ي اصغر فرهادي در كاخ اليزه شد.

 شبكه Europe 1 همزمان با اكران عمومي جديدترين ساخته‌ي اصغر فرهادي در فرانسه اعلام كرد؛ دفتر رياست جمهوري "نيكلا ساركوزي" از توزيع‌كننده فيلم «جدايي نادر از سيمين» خواسته است تا يك نسخه از فيلم جديد اصغر فرهادي را به‌طور ويژه در اختيارش قرار بدهد.

رييس جمهوري فرانسه قصد دارد اين فيلم را به‌همراه همسرش "كارلا بروني" به‌طور اختصاصي در سالن نمايش‌هاي كاخ اليزه تماشا كند.

شبكه يك اروپا نوشت: «اين درخواست ساركوزي نشانه موفقيت فيلم فرهادي است كه در جشنواره برلين موفق به كسب جايزه خرس طلا و دو خرس نقره‌اي براي مجموعه بازيگران شده است.»

براساس اعلام كمپاني پخش فيلم «ممنتو فيلمز»؛ «جدايي نادر از سيمين» با تبليغات بسيار گسترده در سطح كشور فرانسه از ـ 8 ژوئن ـ اكران خود را آغاز كرده است و در ظرف اين مدت كوتاه ركورد فروش فيلم‌هاي اكران شده در فرانسه را شكسته است. اين فيلم در فروش، بالاتر از فيلم‌هاي "برادران داردن" ـ برگزيده‌ي جشنواره كن ـ و فيلم آمريكايي «ايكس‌من» و فيلم "وودي‌آلن" قرار گرفته است.

«جدايي نادر از سيمين» با بازي ليلا حاتمي، شهاب حسيني، پيمان معادي، ساره بيات، سارينا فرهادي، علي اصغر شهبازي، بابک کريمي، شيرين يزدان بخش، كيميا حسيني و با حضور مريلا زارعي روايت مي‌شود.

اين فيلم كه اين روزها در بخش رقابتي جشنواره «سيدني» به نمايش درآمده است، براي بخش «افق‌ها» جشنواره‌ي فيلم «كارلووي واري» دعوت شده است.

«جدايي نادر از سيمين» در ادامه‌ي اكران جهاني، روز 22 جولاي (31 تير) در سينماهاي انگليس به نمايش درخواهد آمد.

اين فيلم كه از روز 25 خرداد در بلژيك به‌روي پرده رفته است، از روز 11 اوت (20 مرداد) در هلند، هشتم سپتامبر (17 شهريور) در سوئيس و همچنين 14 جولاي (4 تيرماه) در سينماهاي آلمان نمايش خواهد داشت.

«جدايي نادر از سيمين» از روز 25 دسامبر (4 دي) به‌طور هم‌زمان در ايتاليا و نروژ نمايش خواهد داشت و طبق برنامه‌ اعلام‌شده از روز 6 ژانويه سال آينده ميلادي (16 دي) در سينماهاي برزيل نمايش خود را آغاز خواهد كرد.

javahermarket

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 20:5 توسط مجهول| |

 

 
گلزار: از اول هم قرار نبود در «قهوه تلخ» بازی کنم !گلزار: از اول هم قرار نبود در «قهوه تلخ» بازی کنم!
آرام و تنها، بدون اینکه کنارش دو تا آدم درشت هیکل باشد، بی آنکه توجه کسی را به خود جلب کند وارد سالن شد و صندلی خالی ای نزدیک در ورودی پیدا کرد تا بنشیند؛ اما نگاه تیزبین مهران مدیری که روی سن رفته بود و گرم صحبت درباره سریالش بود، سوپراستار سینمای ایران را شکار کرد

 


محمدرضا گلزار،یکی از میهمانان ویژه دومین مراسم قرعه کشی آپارتمان های «قهوه تلخ» بود که سه شنبه شب در هتل هما برگزار شد.

او از همان ابتدا در مراسم حضور داشت. بعد از اینکه مدیری متوجه حضور گلزار شد و اعلام کرد، همکاران او، آقای گلزار را تا جایگاه نه چندان مناسبی که برای مدعوین در نظر گرفته شده بود همراهی کردند. گلزار جزو میهمانانی بود که برخلاف برخی بازیگران «قهوه تلخ» ترجیح داد تا پایان مراسم حضور داشته باشد.

شاید خیلی ها فکر می کردند گلزار حوصله شلوغی مراسم را ندارد و بعد از پایان بخش های اصلی مراسم بی سر و صدا سالن را ترک می کند؛ اما تصور من و خیلی از همکارانم اشتباه از آب درآمد.

او پس از دیدن بخش هایی از پشت صحنه «قهوه تلخ» و البته بعد از روشن شدن چراغ ها قصد ترک سالن را داشت که طبق معمول با جمعیت زیادی که همه از طرفدارانش بودند روبه رو شد.

دختر هفت، هشت ساله خشایار الوند یکی از طرفداران گلزار بود که برای عکس و امضا جلو آمد. البته از مرد میانسالی که به نشانه علاقه، گلزار را در آغوش گرفت و بوسید هم نباید گذشت. جالب اینجا بود که سیروس الوند هم خودش را از میان جمعیت به او رساند و با خنده گفت: «اجازه بدین ما با این رفیقمون روبوسی کنیم». گلزار هم به احترام این کارگردان به سمتش رفت و احوالپرسی کرد.

در جمع علاقه مندان به او که همگی برای عکس و امضا آمده بودند و دوربین هایشان را به سمت او زوم کرده بودند فرصت کوتاهی پیش آمد تا گپ و گفت کوتاهی با او داشته باشیم

ـ آقای گلزار خیلی ها معتقدند شما تنها بازیگری هستید که همه فیلم نامه هایی را که ساخته می شوند، مطالعه کرده اید؟

تا حدودی اغراق شده، اما به هر حال من اغلب فیلمنامه ها را می خوانم.

ـ چند وقت پیش شنیدیم که قرار است در قسمت آخر «قهوه تلخ» بازی کنید، خبر هم منتشر شد؛ اما بعد از مدتی تهیه کننده سریال آن را رد کرد. با این حساب حضورتان در این مراسم چه معنایی دارد؟

با تمام احترامی که برای مهران مدیری، تهیه کنندگان، و گروه «قهوه تلخ» قائل هستم، باید بگویم از اول هم قرار نبود در یک یا چند قسمت از این مجموعه بازی کنم.

علت حضور من هم در این مراسم رفاقتی است که با مهران مدیری و تهیه کنندگان این مجموعه دارم و از اینکه آمدم خیلی خوشحالم.

ـ اما قرار است در یک پروژه سینمایی با این تهیه کنندگان همکاری کنید، درست است؟

بله، اتفاقاً همه شایعاتی که این اواخر شنیدیم هم از همین جا شکل گرفت. من از ابتدا برای صحبت درباره دو فیلم سینمایی به دفتر آقای آقا گلیان رفتم و این شبهات به وجود آمد.

ـ درباره فیلم ها برایمان می گویید؟

ترجیح می دهم در این باره خود تهیه کننده ها صحبت کنند و اخبار را در نشریات به چاپ برسانند.

ـ یعنی دستمزد میلیاردی تان هم شابعه است؟

متأسفانه همه فقط سراغ حاشیه ها می روند. ایراد کار ما همین است که به جای پرداختن به موضوعات مهم تر فقط دنبال حواشی هستیم. فکر می کنم دستمزد یک بازیگر هم یک مسئله کاملاً شخصی است؛ مثل حقوق دریافتی هر فردی که در هر زمینه ای فعالیت می کند. اما متأسفانه فقط درباره قضایایی که به بازیگرها مربوط می شود جنجال و هیاهو به پا می کند.

ـ راستی «قهوه تلخ» را دیده اید؟

بله، هر زمانی که فرصت کردم بیننده این سریال بودم و اتفاقاً بعضی از قسمت هایش را هم خیلی دوست دارم.

 


javahermarket

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 20:4 توسط مجهول| |

 

قول دادن کیانوش عیاری برای پایان ممنوع الکاری یک بازیگر سرشناسقول دادن کیانوش عیاری برای پایان ممنوع الکاری یک بازیگر سرشناس
خلاصه مطلب : علیرضا خمسه بازیگر سینما و تلویزیون معتقد است که 7 سال حضورش در سینما ممنوع بوده​ و با قولی که کیانوش عیاری داده راه بازگشت او به سینما باز شده​است.


 

خمسه گفت:«من از سال 60 که «مرگ یزدگرد» کار شد تا سال 67 در تلویزیون بودم. برای این​که در سینما ممنوع الکار بودم. معاون وقت سینما جناب آقای انوار که هر جا هست خدایا به سلامت دارش، به شدت از من بدش می​آمد و گفته بود یا من یا خمسه و خب آنها هم گفته بودند، خمسه حذف.»

«من هم تا سال 67 کار نکردم تا اینکه آقای عیاری که می​خواست از من برای فیلم  «روز باشکوه» دعوت به همکاری کند از آقای انوار پرسید بود: «شما چرا از خمسه بدت می‌آید؟» و انوار هم  گفته بود: «چون همه​اش کارهای مبتذل مثل «هوشیار و بیدار» بازی می​کند.»

«در واقع سال 67  وقتی عبدالله اسکندری به من گفت ما اسم تو را برای یک فیلم داده بودیم و آقای انوار مخالفت کرد، تازه فهمیدم ممنوع الکار بوده​ام. بعد هم که کیانوش عیاری مرا انتخاب کرد و به انوار گفته بود: «من از این خمسه که شما می​گویید مبتذل است، می‌خواهم یک بازی خوب در فیلم« روز باشکوه» بگیرم.» جناب انوار هم گفته بود: «اگر تو قول می​دهی عیب ندارد.» بعد از آن کیومرث پور احمد قول داد، اصغر هاشمی قول داد، همه قول دادند از خمسه بازی​های خوب بگیرند و جالب است امروز من چیزی حدود 30 فیلم بازی کرده​ام، اما هر کس مرا در خیابان می​بیند می​گوید آقای هوشیار و بیدار.»

javahermarket

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 20:3 توسط مجهول| |


قالب وبلاگ

download

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

ویندوز جدید و عالی Windows X pro 2011

ابــزار وبــلاگ ها !

دریافت کد این آهنگ